او رفت و با خود برد خوابم را دنیا پس از او قرص و بیداریست دکتر بفهمد یا نفهمد باز عشق التهاب خویش آزاریست ،جدی بگیرید آسمانم را من ابتدای کند بارانم ،لنگر بیندازید کشتی ها ،آرامش ما قبل طوفانم ،من ماجرای برف و بارانم شاید که پایی را بلغزانم، آبی مپندارید جانم را جدی بگیرید آسمانم را ،آتش به کول از کوره میایم باور کنید آتشفشانم را ،"""میخواستم از عاشقی چیزی ، با دست خود بستن دهانم را""" ،من مرد شب هایت نخواهم شد از بسترت کم کن جهانم را ، رفتم بنوشم اشک خود را باز مردم شکستن استکانم را....
یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است...... خیالت راحت باشد آرام چشمهایت را ببند.... یک نفر برای همه ی نگرانی هایت بیدار است.... یک نفر که از همه ی زیبایی های دنیا تنها تو را باور دارد.......................
تمام احساس من خلاصه ایست از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد و در احساس تو جاری میشود …و این دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، رسیدن به آنچه برای رسیدنش لحظه ها را میگذرانیدم و خاطره ها بر زندگی مان نقش میبندد به امید آن روزی که عشقمان نقش بر آب نشود! کاش میشد از همان آغاز مال هم بودیم ، نه اینکه نیمی از عمرمان گذشته باشد و همدیگر را پیدا کرده باشیم! این تویی عشق بی همتای من ، لحظه به لحظه با تو ، تویی نفسهای من کاش همیشه رنگ عشق در تصویر زندگی مان پر رنگ باشد ، نه اینکه بی وفایی بیاید و لطافت عشقمان را خدشه دار کند ! کاش همیشه دلت مثل دلم بود ، همیشه بی قرار و منتظرت بود … و این تویی عشق جاودانه من ، لحظه به لحظه لمس شاعرانه من … تمام احساس من خلاصه ایست از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد ، راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد و در احساس تو جاری میشود … و این شور عشق آخر خط همه ی دلتنگی هاست ، که رسیده ایم به جایی که نقطه آرامش است ، رسیده ایم به جایی که تنها خواسته ی ما همان آرامش است … هر جا میروم عطر تو پیچیده در آنجا ، و مست دیدار با چشمان ناز تو میشوم ، من در آن لحظه یک دیوانه میشوم! گاهی فکر میکنم لایق تو نیستم ، و میدانم ارزش تو بالاتر از این است که احساسم را به پای تو بریزم و این وابستگی ها ، آخر خط همه خستگی ها رسیدن به آغوش هم است ، و این ما هستیم که راز عشق را برای هم زمزمه میکنیم ، آنگاه که همدیگر را در آغوش هم میفشاریم…
به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم ، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم . به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم. واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ، حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته. دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت . به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ، انگار که رویایی بیش نیست. تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها. به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ، چشمهای بهانه گیر ، دستهای خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست. انگار عمریست که دلتنگم ، ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی . ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد، گاه می اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن . حرفهای قشنگت را ، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه میکنم،تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را. دلتنگم ، به امید تو دل به آرزوها بسته ام ، به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ، میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است. میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ، تا طلوع به من سلامی دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ، و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم. یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ، کار ما عاشقان همین است ، دلتنگی و انتظار ، اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم. به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت دارم عزیزم.
شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست هر وقت دلت خواست مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد در قلبت و به دستان خالی ات نگاه نکن تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست .
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد، فریبنده زاد و فریبا بمیرد... شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای ، دور... و تنها بمیرد. در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب ... که خود در میان غزلها بمیرد . گروهی بر آنند که این مرغ شیدا کجا عاشقی کرد؛... آنجا بمیرد. شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته باور نکردم...؛ ندیدم که قویی به صحرا بمیرد. چو روزی از آغوش دریا بر آمد ، شبی هم در آغوش دریا بمیرد... شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته باور نکردم ؛ ندیدم که قویی به صحرا بمیرد. چو روزی از آغوش دریا بر آمد ، شبی هم در آغوش دریا بمیرد...
تنها بودن سخت است
اين كه از هر طرف رانده شوي ديوانه كننده است
اين كه هيچ كس تو را نفهمد مر گ آور است
و من تنها مرده ي ديوانه اي هستم
كه آرزوي ديدن تو را مي كنم
آري تو
تو كه گوش مي كني و هيچ نمي گويي
و من سال هاست كه شب ها به اميد ديدن تو در رويا،
مي خوابم
و اما تو ...
پس كي به اين خواب هاي بي خوابي ام مي آيي
به شب هاي بيداري ام
و
به اشك هاي ناتمامم
نگو كه دوباره دلم شكست و به سويت آمدم
نگو كه وقتي خوشم شكرت نمي كنم
كه تو دروغگو نيستي!
مي دانم كه جزاي گناه از ياد بردن تو عشق است
و من
كه تنها مرده ي ديوانه ام
از تو هر دو را مي خواهم
هم عشق را
و هم تو را
آري من عشق تو را مي خواهم
عشق به تو!
منتظرم...
منتظر لبخند هاي هميشگي تو
منتظر مهرباني ات
و منتظر
ديدنت
مرا با خود ببر از اين بهشتي كه تو در آن نيستي
كه من سخت آشفته ام
زند گی با تو زندگی با تو کردن خوش است به امید وصل تو بودن خوش است اشک خونین ز چشم در پیش تو چکیدن خوش است می از ساغر لب میگو ن تو نو شیدن خوش است ناله نی و آهی جگر کشیدن پیش تو خوش است همچو مجنون زنجیر عشق تو درپا انداختن خوش است چو پروانه بگرد شمع رخسار تو سوختن خوش است دربند عشق توهمچو عشا ق جها ن شهره ءآفاق شدن خوش است سر به بالین تو ماندن و جا ن از برای تو دادن خوش است
زندگیمان را همچون خانه ای برای کسی میسازیم و هنگامی که میتوانیم او را سرانجام در این جا دهیم نمی اید سپس برایمان میمیرد و خود زندانی جایی میشویم که تنها برای او بود
مردمان جهان از خُرد تا بزرگ تارهای سست از آرزوهای گران بر گِرد خویش می تنند و خود عنکبوت وار میان آن جای میگیرند ناگهان ضربت جادویی این تارهای سست را از هم می گسلد آنگاه همه فغان برمی آورند که کاخی آراسته به دست ستم ویران شده است
نفرین برهر آنچه که روح آدمی را با جذبه و جادو به سوی خویش می کشد و او را در این ماتم کده با نیروهای اغوا و فریب در بند می کشد. فراتر از همه نفرین بر اندیشه های والا که جان خویشتن را با آن ها اسیر می سازد نفرین بر فریبندگی خیالات که باری اند بر دوش خرد! نفرین بر هر آنچه در رویاها بر ما وارد می شوند به هیات فریب کار شهرت به هیات نام دارندگی نفرین بر هر آنچه که تملک اش مثال تملک بر همسر و فرزند و خدم و حشم می فریبدمان . نفرین بر دارایی که با گنجینه هایش به اعمال بی پروایانه تهییج مان می سازد با فریبی که در نشاطی به باطل مخده های آسایش را برایمان فراهم می سازد. نفرین برآن مرحمت بالای عشق!...
به نام حق به نام آنكه دوستي را آفريد، عشق را ، رنگ را ... به نام آنكه كلمه را آفريد. و كلمه چه بزرگ بود در كلام او و چه كوچك شد آن زمان كه ميخواستم از او بگويم. سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بيدلي را ، ساختن خانه اي در دل. و اين دل بينهايت، چه جاي كوچكي بود براي دل بيتابش.
او رفت و من نشناختمش . در تمام ميخكهاي سر هر ديوار، آواز غريبش را شنيدم اما نشناختمش. همانگونه كه بغضهاي گاه و بيگاهم را نشناختم. فقط آنقدر او را شناختم كه در سايه هاي افتاده به كلامش، به دنبال جاي پاي خدا باشم.
اينجا، هر چه هست، جز با صداقت او و كلام و نقشهاي او، حوض بي ماهيست. شايد مزرعه اي باشد با زاغچه اي بر سر آن زاغچه اي كه هيچكس جدي نگرفتش . اينجا را هديه اش ميكنم. به آنكس كه براي سبدهاي پرخوابمان، سيب آورد. حيف كه براي خوردن آن سيب، تنها بوديم . چقدر هم تنها ...
باران بود و تو نبودی؛ سرد بود و تو نبودی؛ درد بود و تو نبودی ؛
من بودم و تو نبودی ؛ یلدا بود و تو نبودی ؛ شب بود و تو نبودی ؛ همه چیز آرام بود و همه چیز بود ؛ حتی نبودن ها بود اما تو نبودی! گفته بودی یلدا ها ماله من است ؛ همیشه برای من و تو یلداست؛ طولانی و بلند ؛ بلند و بی انتها؛ بی انتها و بی انتها و بی انتها ... نميدانم چرا و اين ندانستن عمر نفس های مرا کوتاه ميکند
که يلدای ما دروغ بود! اما هر چه تو را به ياد من بياورد زيباست.
مي خواهم حرف بزنم. حس مي کنم جايي ازقلبم سوراخ شده است. خسته ازتو نيستم . خسته ازهيچ کسي نيستم. خسته از دوستي ها و دشمني ها نيستم. خسته ازاين همه دوري هستم. فاصله آدمها نسبت بهم آنقدرزياد شده است، که گويي کسي، کسي را درک نمي کند. کسي صداي " دوستت دارم " هاي کسي را هم نمي شود.
اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست
اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست پس با تمام وجود فریاد میزنم * دنیای زیبای من دوستت دارم *
اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ
مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام
و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ
مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش
کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ
اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی
پرنده ای بکش و یک قفس ولی دل تنگ
قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود
ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ
مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش
شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهی ، به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد ، همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم ،ولی از تو نبریدم
هر جا بودم با تو بودم ، هر جارفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن ،تو رویا ، همه جا به تو رسی
اگه احساسمو کشتی ، اگه از یاد منو بردی
اگه رفتی بی تفاوت ، به غریبه سر سپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به طلسمت
یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت
از این شب های بی پایان، چه می خواهم به جز باران که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده... به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند نه همدردی، نه دلسوزی، نه حتی یاد دیروزی... هوا تلخ و هوس شیرین به یاد آنهمه شبگردی دیرین، میان کوچه های سرد پاییزی تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟
ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم ببار امشب! من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم. ببار امشب که تنها آرزوی پاک این دفتر گل سرخی شود روزی! ودیگر من نمی خواهم از این دنیا نه همدردی، نه دلسوزی، فقط یک چیز می خواهم! و آن شعری به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...
هر نگاهی هر سخنی که از مردم این شهر برمی خیزد گویی,غرورم را نشانه رفته است و من شکسته تر از شکسته های غرورم, دیوار می سازم!! که عبور نکند کسی که نگوید سخنی که نکند نگاهی تا بر هم زند شکوه این آوار را شاید روزی فرصتی برای ساختن بود...
حرفی تلخ، از جنسِ حقیقت، و آشنایِ همهیمان! هر روز از برابرِ هم میگذریم و به احترام، کلاه از سر برمیداریم؛ و چند کوچه آنطرفتر، بر سرِ دیگری میگذاریم. در دلمان هم میگذرد: مرگ هم کاش، کلاه بر سر داشت!
آزادی فردی داشتن، یعنی حق این که در زندگی کدام قفس را برگزینیم.
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,
|
درباره من
سلام ارش هستم............................
پاییزمن
به اندازه ی انگشتان هر دو دست
پنجره های شهر را بسته فرض کن
و حالا اگر می توانی از یک تا بی نهایت بخند!
این همه پنجره ی بسته به چه درد می خورد؟
این همه خیابان شلوغ؟!
این همه آدم های رنگی!
پاییزمن، فصل بدهکاری گل هاست
درخت های خشکیده در اندامشان،
بهار ملتمسی دارند
با من بخند اگر چه غمگینم!
این روز ها هر روز دلتنگی هایم را برایت پست می کنم
و هر روز چوب خطی روی چوب خط دیگری می گذارم
می گویند همه چیز عوض شده است
امیدوارم تو، خانه ات را عوض نکرده باشی.
............................................
............................................
اگر تنهای تنها شوم باز هم خدا هست
......•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•....
......•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•....
روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع
سرمن وقت وداع گوشه دیوار گریست
......•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•....
......•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•....
زیبا نیستم اما زیبایی رو دوست دارم
عاشق نیستم ولی عشق رو دوست دارم
تنها نیستم ولی تنهایی رو دوست دارم
......•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•....
تقدیم به آنکه هیچوقت احساس مرا نفهمید...
حال میخواهم زندگیم را
با رنگ سیاه بنویسم
با خط دل بنگارم
و با کلام عشق آغاز کنم
که شاید این بار در این جاده ی تاریک سیاه
بتوانم تنها با نور عشق زندگی کنم....
......•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
سوت دلان و آدرس
arash631.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.